خاقانی (غزلیات)/این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی) از خاقانی |
' |
این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی | گرد فتنه است اینکه از میدان جان انگیختی | |
معجز حسن آشکارا کردی و پنهان شدی | خوش نشستی چون قیامت در جهان انگیختی | |
آتش از شرم تو چون گل در خوی خونین نشست | زان خطی کز عارض آتش فشان انگیختی | |
دیدهام کافور کز هندوستان خیزد همی | تو ز کافور ای عجب هندوستان انگیختی | |
ز آن دل چون سنگ و آهن در دلم آتش زدی | پس به باد زلف از آتش ارغوان انگیختی | |
پشت بنمودی و خونها راندی از مژگان مرا | تا ز روی خاک نقش پرنیان انگیختی | |
صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی | آن، چه آتش بود یارب کان زمان انگیختی | |
هم کمر بستی و هم آشوفتی زنبوروار | تا مرا زنبور خانه در روان انگیختی | |
ای بسا اشک و سرشکا، کز رکاب و زین خویش | از دل خورشید و چشم آسمان انگیختی | |
موجها دیدی که چون خیزد ز دریا هر زمان | سیل خون از چشم خاقانی چنان انگیختی | |
در تب هجرانش افکندی و آنگه مهر تب | از ثنای خسرو صاحبقران انگیختی |