خاقانی (غزلیات)/از دهر غدر پیشه وفائی نیافتم
' | خاقانی (غزلیات) (از دهر غدر پیشه وفایی نیافتم) از خاقانی |
' |
از دهر غدر پیشه وفایی نیافتم وز بخت تیره رای صفایی نیافتم بر رقعهی زمانه قماری نباختم کورا بهر دو نقش دغایی نیافتم آن شما ندانم و دانم که تا منم کار زمانه را سر و پایی نیافتم سایه است همنشینم و ناله است همدمم بیرون ازین دو، لطف نمایی نیافتم ای سایه نور چشمی و ای ناله انس دل کاندر یگانگی چو شمایی نیافتم از دوستان عهد بسی آزمودهام کس را بگاه عهد وفایی نیافتم زین پس برون عالم جویم وفا و عهد کاندر درون عالم جایی نیافتم بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانهوار کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم مانا که مردمی به عدم بازرفت از آنک نگذشت یک زمان که جفایی نیافتم در بوستان عهد شنیدم که میوهاست جستم به چند سال و گیایی نیافتم زان طبخها که دیگ سلامت همی پزد خوشخوارتر ز فقر ابایی نیافتم بر زخمها که بازوی ایام میزند سازندهتر ز صبح دوایی یافتم خاقانیا بنال که بر ساز روزگار خوشتر ز نالهی تو نوایی نیافتم