خاقانی (غزلیات)/آتش عیارهای آب عیارم ببرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (آتش عیارهای آب عیارم ببرد) از خاقانی |
' |
آتش عیارهای آب عیارم ببرد | سیم بناگوش او سکهی کارم ببرد | |
زلف چلیپا خمش در بن دیرم نشاند | لعل مسیحا دمش بر سر دارم ببرد | |
ناله کنان میدوم سنگ به بر در، چو آب | کاب من و سنگ من غمزهی یارم ببرد | |
جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جو است | دل جو مشکینش دید خر شد و بارم ببرد | |
رفت قراری بدانک دل به دو زلفش دهم | دل به قراری که رفت رفت و قرارم ببرد | |
دید دلم وقف عشق خانهی بام آسمان | خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد | |
عشق برون آورد مهره ز دندان مار | آمد و دندان کنان در دم مارم ببرد | |
گفت که خاقانیا آب رخت چون نماند | آب رخم هم به آب گریهی زارم ببرد |