حافظ (غزلیات)/گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت) از حافظ |
' |
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت، رفت | ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت، رفت | |
برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت، سوخت | جور شاه کامران گر بر گدایی رفت، رفت | |
در طریقت رنجش خاطر نباشد مِی بیار | هر کُدورت را که بینی چون صفایی رفت، رفت | |
عشقبازی را تحمل باید ای دل! پای دار | گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت، رفت | |
گر دلی از غمزهٔ دلدار باری بُرد، بُرد | ور میان جان و جانان ماجرایی رفت، رفت | |
از سخن چینان ملالتها پدید آمد؛ ولی | گر میان همنشینان ناسزایی رفت، رفت | |
عیب حافظ گو مکن واعظ، که رفت از خانقاه | پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت، رفت |