حافظ (غزلیات)/همای اوج سعادت به دام ما افتد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (همای اوج سعادت به دام ما افتد) از حافظ |
' |
هُمایِ اوجِ سعادت به دام ما افتد | اگر تو را گذری بر مقام ما افتد | |
حبابوار براندازم از نشاط کلاه | اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد | |
شبی که ماهِ مُراد از افق شود طالع | بُوَد که پرتو نوری به بام ما افتد | |
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار | کِی اتفاق مجال سلام ما افتد؟ | |
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم | که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد | |
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز | کز این شکار فراوان به دام ما افتد | |
به ناامیدی از این در مرو؛ بزن فالی | بُوَد که قرعه دولت به نام ما افتد | |
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ | نسیم گلشن جان در مشام ما افتد |