حافظ (غزلیات)/من دوستدار روی خوش و موی دلکشم

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' حافظ (غزلیات) (من دوستدار روی خوش و موی دلکشم)
از حافظ
'


من دوستدار روی خوش و موی دلکشم مدهوش چشم مست و مِی صاف بی‌غشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو آن گَه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر حالی اسیر عشق جوانان مَه‌وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز استاده‌ام چو شمع؛ مترسان ز آتشم!
شیراز معدن لبِ لعل است و کانِ حُسن من جوهریِ مُفلسم؛ ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیده‌ام حقا که مِی نمی‌خورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت چیزیم نیست؛ ور نه خریدار هر شِشَم!
بخت ار مدد دهد که کِشَم رخت سوی دوست گیسوی حور گَرد فشاند ز مَفرَشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست آیینه‌ای ندارم، از آن آه می‌کشم