حافظ (غزلیات)/ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' حافظ (غزلیات) (ما را ز خیال تو چه پروای شراب است)
از حافظ
'


ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟ خُم گو سر خود گیر که خُمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده‌ی گریان تحریر خیال خط او، نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده! که ایمن نتوان بود زین سیل دُمادُم که در این منزل خواب است
معشوق عیان می‌گذرد بر تو و لیکن اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عَرَق دید در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت، بیا! تا نگذاریم دست از سر آبی، که جهان جمله سراب است
در کنج دِماغَم مَطَلب جای نصیحت کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رَباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز بس طور عجب لازم ایام شباب است