حافظ (غزلیات)/غم زمانه که هیچش کران نمیبینم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (غم زمانه که هیچش کران نمیبینم) از حافظ |
' |
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم | دواش جز می چون ارغوان نمیبینم | |
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت | چرا که مصلحت خود در آن نمیبینم | |
ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر | چرا که طالع وقت آن چنان نمیبینم | |
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار | که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم | |
بدین دو دیده حیران من هزار افسوس | که با دو آینه رویش عیان نمیبینم | |
قد تو تا بشد از جویبار دیده من | به جای سرو جز آب روان نمیبینم | |
در این خمار کسم جرعهای نمیبخشد | ببین که اهل دلی در میان نمیبینم | |
نشان موی میانش که دل در او بستم | ز من مپرس که خود در میان نمیبینم | |
من و سفینه حافظ که جز در این دریا | بضاعت سخن درفشان نمیبینم |