حافظ (غزلیات)/صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد) از حافظ |
' |
صوفی ار باده به اندازه خورد، نوشش باد | ور نه، اندیشه این کار فراموشش باد | |
آن که یک جرعه می از دست تواند دادن | دست با شاهد مقصود در آغوشش باد | |
پیر ما گفت: «خطا بَر»، قلم صُنع نرفت | آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد | |
شاه ترکان سخن مدعیان میشنود | شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد | |
گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت | جان فدای شکرین پسته خاموشش باد | |
چشمم از آینه دارانِ خط و خالش گشت | لبم از بوسه ربایانِ بر و دوشش باد | |
نرگس مستِ نوازش کنِ مردم دارش | خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد | |
به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ | حلقه بندگیِ زلف تو در گوشش باد |