حافظ (غزلیات)/سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' حافظ (غزلیات) (سر ارادت ما و آستان حضرت دوست)
از حافظ
'


سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مَه و مهر نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد که چون شکنج ورق‌های غنچهٔ توبرتوست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس بسا سرا که در این کارخانهٔ سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عَنبرافشان را که باد غالیه‌سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است فدای قد تو هر سَروبُن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است چه جای کِلکِ بریده‌زبانِ بیهُده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست