حافظ (غزلیات)/سحرگه ره روی در سرزمینی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (سحرگه ره روی در سرزمینی) از حافظ |
' |
سحرگه رهروی در سرزمینی | همیگفت این معما با قرینی | |
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف | که در شیشه برآرد اربعینی | |
خدا زان خرقه بیزار است صد بار | که صد بت باشدش در آستینی | |
مروت گر چه نامی بینشان است | نیازی عرضه کن بر نازنینی | |
ثوابت باشد ای دارای خرمن | اگر رحمی کنی بر خوشهچینی | |
نمیبینم نشاط عیش در کس | نه درمان دلی نه درد دینی | |
درونها تیره شد باشد که از غیب | چراغی برکند خلوتنشینی | |
گر انگشت سلیمانی نباشد | چه خاصیت دهد نقش نگینی | |
اگر چه رسم خوبان تندخوییست | چه باشد گر بسازد با غمینی | |
ره میخانه بنما تا بپرسم | مال خویش را از پیشبینی | |
نه حافظ را حضور درس خلوت | نه دانشمند را علمالیقینی |
***