حافظ (غزلیات)/زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' حافظ (غزلیات) (زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست)
از حافظ
'


زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب، دوش به بالین من آمد بنشست
سر فراگوش من آورد به آواز حزین گفت: «ای عاشق شوریده‌ی من، خوابت هست؟»
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تُحفه به ما روز اَلَست
آن چه او ریخت به پیمانه‌ی ما نوشیدیم اگر از خَمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام مِی و زلف گره گیرِ نگار ای بسا توبه که چون توبه‌ی حافظ بشکست