حافظ (غزلیات)/زبان خامه ندارد سر بیان فراق
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (زبان خامه ندارد سر بیان فراق) از حافظ |
' |
زبان خامه ندارد سر بیان فراق | وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق | |
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال | به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق | |
سری که بر سر گردون به فخر میسودم | به راستان که نهادم بر آستان فراق | |
چگونه باز کنم بال در هوای وصال | که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق | |
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی | فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق | |
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود | ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق | |
اگر به دست من افتد فراق را بکشم | که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق | |
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب | قرین آتش هجران و هم قران فراق | |
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست | تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق | |
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار | مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق | |
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق | ببست گردن صبرم به ریسمان فراق | |
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ | به دست هجر ندادی کسی عنان فراق |