حافظ (غزلیات)/دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد) از حافظ |
' |
دست در حلقهٔ آن زلف دوتا نتوان کرد | تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد | |
آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم | این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد | |
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست | به فسوسی که کند خصم، رها نتوان کرد | |
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت | نسبت دوست به هر بیسروپا نتوان کرد | |
سروبالای من آن گه که درآید به سماع | چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد | |
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن | که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد | |
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست | حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد | |
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن | روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد | |
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف | تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد | |
بجز ابروی تو، محراب دل حافظ نیست | طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد |