حافظ (غزلیات)/حالیا مصلحت وقت در آن میبینم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (حالیا مصلحت وقت در آن میبینم) از حافظ |
' |
حالیا مصلحت وقت در آن میبینم | که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم | |
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم | یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم | |
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم | تا حریفان دغا را به جهان کم بینم | |
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو | گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم | |
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح | شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم | |
سینه تنگ من و بار غم او هیهات | مرد این بار گران نیست دل مسکینم | |
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر | این متاعم که همیبینی و کمتر زینم | |
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر | که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم | |
بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند | که مکدر شود آیینه مهرآیینم |