حافظ (غزلیات)/به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' حافظ (غزلیات) (به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست)
از حافظ
'


به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست که مونس دم صبحم، دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست بُرد ز لوح سینه نیارَست نقش مِهر تو شُست
بکُن معامله‌ای وین دل شکسته بخر که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
دلا طمع مَبُر از لطف بی‌نهایت دوست چو لاف عشق زدی سر بِباز چابُک و چُست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز نمی‌کنی به ترحم نِطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرُست؟