حافظ (غزلیات)/برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز) از حافظ |
' |
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز | بر امید جامِ لعلت دُردیآشامم هنوز | |
روز اول رفت دینم در سر زُلفین تو | تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز | |
ساقیا! یک جرعهای زان آب آتشگون؛ که من | در میانِ پختگانِ عشقِ او خامم هنوز | |
از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن | میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز | |
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب | میرود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز | |
نام من رفتهست روزی بر لب جانان به سهو | اهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوز | |
در ازل دادهست ما را ساقیِ لعلِ لبت | جرعهٔ جامی که من مدهوش آن جامم هنوز | |
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان | جان به غمهایش سپردم؛ نیست آرامم هنوز | |
در قلم آورد حافظ قصهٔ لعل لبش | آب حیوان میرود هر دم ز اقلامم هنوز |