حافظ (غزلیات)/از سر کوی تو هر کو به ملالت برود

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' حافظ (غزلیات) (از سر کوی تو هر کو به ملالت برود)
از حافظ
'


از سر کوی تو هر کو به ملالت برود نرود کارش و آخر به خجالت برود
کاروانی که بود بدرقه‌اش حفظ خدا به تجمل بنشیند به جلالت برود
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست که به جایی نرسد گر به ضلالت برود
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر حیف اوقات که یک سر به بطالت برود
ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی که غریب ار نبرد ره به دلالت ببرد
حکم مستوری و مستی همه بر خاتم تست کس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی بو که از لوح دلت نقش جهالت برود