حافظ (غزلیات)/آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (آن که از سنبل او غالیه تابی دارد) از حافظ |
' |
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد | باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد | |
از سر کشته خود میگذری همچون باد | چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد | |
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف | آفتابیست که در پیش سحابی دارد | |
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک | تا سهی سرو تو را تازهتر آبی دارد | |
غمزه شوخ تو خونم به خطا میریزد | فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد | |
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست | روشن است این که خضر بهره سرابی دارد | |
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر | ترک مست است مگر میل کبابی دارد | |
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سال | ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد | |
کی کند سوی دل خسته حافظ نظری | چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد |