حافظ (غزلیات)/آن پیک نامور که رسید از دیار دوست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' حافظ (غزلیات) (آن پیک نامور که رسید از دیار دوست)
از حافظ
'


آن پیکِ نامَور که رسید از دیار دوست آورد حِرْزِ جان ز خط مُشکبار دوست
خوش می‌دهد نشان جلال و جمالِ یار خوش می‌کند حکایت عِزّ و وَقار دوست
دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مددِ بختِ کارساز بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قَمَر را چه اختیار در گردشند بر حسب اختیار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح زآن خاکِ نیکبخت که شد رهگذار دوست
ماییم و آستانه عشق و سر نیاز تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک منت خدای را که نیَم شرمسار دوست