جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار)/والی مصر ولایت، ذوالنون
' | جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار) (والی مصر ولایت، ذوالنون) از جامی |
' |
والی مصر ولایت، ذوالنون آن به اسرار حقیقت مشحون گفت در مکه مجاور بودم در حرم حاضر و ناظر بودم ناگه آشفته جوانی دیدم نه جوان، سوخته جانی دیدم لاغر و زرد شده همچو هلال کردم از وی ز سر مهر سال که: «مگر عاشقی؟ ای شیفته مرد! که بدین گونه شدی لاغر و زرد؟» گفت: «آری به سرم شور کسیست کهش چو من عاشق رنجور بسیست» گفتمش: «یار به تو نزدیک است یا چو شب روزت از او تاریک است؟ گفت: «در خانهی اویام همه عمر خاک کاشانهی اویام همه عمر» گفتمش: «یکدل و یکروست به تو یا ستمکار و جفاجوست به تو؟» گفت: «هستیم به هر شام و سحر به هم آمیخته چون شیر و شکر» گفتمش: « ... جا افتاده ... » « ... جا افتاده ... » لاغر و زرد شده بهر چهای؟ سر به سر درد شده بهر چهای؟» گفت: «رو رو، که عجب بیخبری! به کزین گونه سخن درگذری محنت قرب ز بعد افزون است جگر از هیبت قربام خون است هست در قرب همه بیم زوال نیست در بعد جز امید وصال آتش بیم دل و جان سوزد شمع امید روان افروزد