جامی (اورنگ پنجم یوسف و زلیخا)/شبی خوش همچو صبح زندگانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | جامی (اورنگ پنجم یوسف و زلیخا) (شبی خوش همچو صبح زندگانی) از جامی |
' |
شبی خوش همچو صبح زندگانی | نشاطافزا چو ایام جوانی | |
ز جنبش مرغ و ماهی آرمیده | حوادث پای در دامن کشیده | |
درین بستانسرای پر نظاره | نمانده باز جز چشم ستاره | |
سگان را طوق گشته حلقهی دم | در آن حلقه ره فریادشان گم | |
ستاده از دهل کوبی دهلکوب | هجوم خواب دستش بسته بر چوب | |
نکرده موذن از گلبانگ یا حی | فراش غفلت شبمردگان طی | |
زلیخا آن به لبها شکر ناب | شده بر نرگسش شیرین، شکرخواب | |
سرش سوده به بالین جعد سنبل | تنش داده به بستر خرمن گل | |
ز بالین سنبلش در هم شکسته | به گل تار حریرش نقش بسته | |
به خوابش چشم صورتبین غنوده | ولی چشم دگر از دل گشوده | |
درآمد ناگهاش از در جوانی | چه میگویم جوانی نی، که جانی | |
همایون پیکری از عالم نور | به باغ خلد کرده غارت حور | |
کشیدهقامتی چون تازهشمشاد | به آزادی، غلاماش سرو آزاد | |
زلیخا چون به رویش دیده بگشاد | به یک دیدارش افتاد آنچه افتاد | |
جمای دید از حد بشر دور | ندیده از پری، نشنیده از حور | |
ز حسن صورت و لطف شمایل | اسیرش شد به یکدل نی، به صد دل | |
ز رویش آتشی در سینه افروخت | وز آن آتش متاع صبر و دین سوخت | |
بنامیزد! چه زیبا صورتی بود | که صورت کاست واندر معنی افزود | |
از آن معنی اگر آگاه بودی، | یکی از واصلان راه بودی | |
ولی چون بود در صورت گرفتار | نشد در اول از معنی خبردار | |
همه دربند پنداریم مانده | به صورتها گرفتاریم مانده |