جامی (اورنگ ششم لیلی و مجنون)/هر چند چو بحر تلخکامی،
' | جامی (اورنگ ششم لیلی و مجنون) (هر چند چو بحر تلخکامی،) از جامی |
' |
هر چند چو بحر تلخکامی، این کار تو را بس است، جامی! کز موج معانیات ز سینه افتاد به ساحل این سفینه مرهمنه داغ دلفگاران تسکینده درد بیقراران شیرین شکریست نورسیده از نیشکر قلم چکیده شعری که ز خاطر خردمند زاید، به مثل بود چو فرزند فرزند به صورت ارچه زشت است در چشم پدر نکوسرشت است ای ساخته تیز خامه را نوک! ز آن کرده عروس طبع را دوک! میکن ز آن نوک، خوشنویسی! ز آن دوک ز مشک رشتهریسی! میزن رقمی به لوح انصاف! دراعهی عیب پوش میباف! چون شعر نکو بود، خط نیک باشد مدد نکوییاش، لیک گردد ز لباس خط ناخوب در دیدهی عیبجوی، معیوب حرفی که به خط بدنویسی، در وی همه عیب خود نویسی در خوبی خط اگر نکوشی، از بهر خدا ز تیزهوشی، حرفی که نهی، به راستی نه! کز هر هنری است راستی به و آن دم که نویسیاش، سراسر با نسخهی راست کن برابر! چون خود کردی فساد از آغاز، اصلاح به دیگران مینداز! کوتاهی این بلندبنیاد، در هشتصد و نه فتاد و هشتاد ور تو به شمار آن بری دست باشد سه هزار و هشتصد و شصت شد عرض ز طبع فکرتاندیش در طول چهار مه، کم و بیش در یک دو سه ساعتی ز هر روز شد طبع بر این مراد، فیروز هر چند که قدر این تهیدست زین نظم شکستهبسته بشکست، زو حقهی چرخ، درج در باد! ز آوازهی او زمانه پر باد!