اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/مگر با ما سر یاری نداری؟
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه) (مگر با ما سر یاری نداری؟) از اوحدی مراغهای |
' |
مگر با ما سر یاری نداری؟ | که ما را در مشقت میگذاری؟ | |
چرا در رخ کشیدی پردهی ناز؟ | مکن، کز پرده بیرون افتدت راز | |
تو رخ در پرده پنهان کرده تا چند؟ | من از بیرون چو نقش پرده تا چند؟ | |
تو اندر پرده ای با غمگساران | من از بیرون چو نقش پرده داران | |
نه یکدم دل جدا میگردد از تو | نه کام دل روا میگردد از تو | |
چه میخواهی از آن آرام رفته؟ | به عشق اندر جهانش نام رفته | |
بهل، تا ساعتی همرازت آیم | که روزی هم به کاری بازت آیم | |
چه باشد گر دلی خون شد؟ جگر چیست | من از جان هم نمیترسم، دگر چیست؟ | |
ز درد محنت و اندوه و خواری | نمیترسم، بیاور تا: چه داری؟ | |
به تیغ از کار عشقت بر نگردم | و گر بر گردم از عشقت نه مردم | |
نترسم، گر شوم در عاشقی فاش | و گر باشد بلایی نیز، گو: باش! | |
غمت، گر بردهد روزی به بادم | چنان دانم که از مادر نزادم | |
چو شد فاش، این حکایت را چه پوشم؟ | برآرم دست و با مهرت بکوشم | |
تو خواهی جور کن، خواهی ملامت | که من ترکت نگویم تا قیامت | |
مرا محروم نگذاری، چو دانی | که یاری ثابتم در مهربانی | |
نگویم: زان دهن قندی بمن بخش | ز زلف خود کمر بندی بمن بخش | |
به گل چیدن نمیآیم به باغت | بهل، کز دور میبینم چراغت | |
نمیخواهی که پهلوی تو باشم؟ | رها کن، تا سگ کوی تو باشم | |
پریرویا، منم دیوانهی تو | تو شمعی و منم پروانهی تو | |
مرا کردی پریشان و تو جمعی | دلت بر ما نمیسوزد چو شمعی | |
منم بیخواب و آرام و تو ساکن | همی نالم ز هجرانت ولیکن |