اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/زهی، سودای من گم کرده نامت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه) (زهی، سودای من گم کرده نامت) از اوحدی مراغهای |
' |
زهی، سودای من گم کرده نامت | بسوزانم بدین سودای خامت | |
نگویی: کین چه سودای محالست؟ | نمیدانم: دگر بار این چه حالست؟ | |
نه بر اندازهی خود کام جستی | برون از پایهی خود نام جستی | |
متاز اندر پی چون من شکاری | که این کارت نمیآید به کاری | |
پی آن آهوی وحشی چه رانی؟ | که گر چشمی بجنباند نمانی | |
مشو در تاب، اگر زلفم ترا کشت | درفشست این، چرا بر وی زنی مشت؟ | |
ز لعل من حکایت کردن از چیست؟ | بهر جا این شکایت بردن از چیست؟ | |
تو پیش از جرعهی من مست بودی | مرا نادیده خود زان دست بودی | |
بخوردی انگبین در تب نهانی | ز شکر چون جنایت میستانی؟ | |
مرا گویی: دل از لعل تو خون شد | چو لعلم را بدیدی حال چون شد؟ | |
دلت را خون بها از من چه خواهی؟ | تو خود کردی خطا، از من چه خواهی | |
و گر خون شد جگر نیزت به زاری | تظلم پیش زلف من چه آری؟ | |
سخن در جان همی گوید خدنگم | جگر خوردن چه میداند پلنگم؟ | |
منه دل بر دهان من، که هیچست | ز زلفم در گذر، کان پیچ پیچست | |
تو خود با زلف و چشمم بر نیایی | که این هندوست و آن ترک ختایی | |
نه آن سروم، که بر من دست یازی | و گر خود صد هزار افسون بسازی | |
ز لبهای من آنگه توشه گیری | که چون خال از دهانم گوشه گیری | |
همان بهتر که: از من سر بتابی | که گر ترکم نگیری رنج یابی | |
نخستین بازیی بود این که دیدی | تو پنداری که اندوهی کشیدی؟ | |
به یک دستانم از دست اوفتادی | به یک جام این چنین مست اوفتادی | |
به رنج خویشتن چندین چه کوشی | بگویم نکتهای، گر می نیوشی |