اوحدی مراغهای (قصاید)/سرم خزینهی خوفست و دل سفینهی بیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (قصاید) (سرم خزینهی خوفست و دل سفینهی بیم) از اوحدی مراغهای |
' |
سرم خزینهی خوفست و دل سفینهی بیم | ز کردهی خود و اندیشهی عذاب الیم | |
گناه کرده به خروار، هیچ طاعت نه | مگر ببخشدم از لطف خود خدای کریم | |
ز راه دور فتادم، که غول بود رفیق | ز عقل بهره ندیدم، که دیو بود ندیم | |
ادیم روی من از پنجهی ندم سیهست | بجز ندم نکند کس سیه رخ چو ادیم | |
بیا، به خود مرو این راه را که در پیشست | گزندهای درشتست و بندهای عظیم | |
دونیمه شد دلت اندر میان دین و درم | ببین که: برتو چه آید برین دل بدونیم؟ | |
حیات جان عزیزت به نور ایمان بود | عزیز یوسف خود را چرا فروخت به سیم؟ | |
چو کار خویش نکردی بهیچ رویی راست | ضرورتست که روراست میروی به جحیم | |
ز خط خواجهی خود سر نمیتوان برداشت | به حکم او بنه، ار بندهای، سر تسلیم | |
بهر حدیث، که خواهی، نصیحتت کردم | هنوز باز نگشتی تو از ضلال قدیم | |
منزها، به کسانی که وا دل ایشان | بجز مقامهی ذکر تو نیست هیچ مقیم | |
که چون مرا هوس و آز من شکنجه کند | دلم ز پنجهی شهوت برون کشی تو سلیم | |
مرا به خویشتن و عقل خویش باز مهل | که عاجزست ز درمان درد خویش سقیم | |
ز علم خویشتنم نکتهای در آموزان | خلاف علم خلافی، که کردهام تعلیم | |
ببخش، اگر گنهی کردهام، که نیست عجب | گنه ز بندهی نادان و مغفرت ز حکیم | |
پس از گناه چنان بنده، عذرهای چنین | به پایمردی لطف تو میکنم تقدیم | |
اگر به دو زخم از راه خلت اندازی | تفاوتی نکند، کتشست و ابراهیم | |
تو خود عظیمی، اگر گویم، ارنه، لیکن من | به نام پاک تو خود را همی کنم تعظیم | |
نه سیم خواهم ونی زر، ولی چو خاک شوم | ز لطف خویش به خاکم همی فرست نسیم | |
در آن زمان که به حال شکستگان نگری | به اوحدی نظری برکن، ای کریم و رحیم |