اوحدی مراغهای (قصاید)/ای صوفی سرد نارسیده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (قصاید) (ای صوفی سرد نارسیده) از اوحدی مراغهای |
' |
ای صوفی سرد نارسیده | چون پیر شدی جهان ندیده؟ | |
گفتی که: مرید پرورم من | آه از سخن نپروریده! | |
تو عام خری و عامیان خر | ایشان زتو خرخری خریده | |
ببریده ز علم و بهر جاهی | با یک دو سه جاهل آرمیده | |
بر راه منافقی دو، چون خود | صد دام نفاق گستریده | |
گه نالهی دور از آتش دل | گه گریهی بیسرشک دیده | |
پشتت به نماز اگر شود خم | آن هم به ریا شود خمیده | |
گفتی که : شراب شوم باشد | وآن کس که شراب را مزیده | |
این خود گویی، ولی به خلوت | هم درد خوری و هم چکیده | |
تا کی گویی : فلان چنین گفت؟ | اخبار ز دیده کن، ز دیده | |
تو راه بری، اگر بدانی | نه راهبری، نه ره بریده | |
از پرده برون نیامدی هیچ | وانگاه چه پردهها دریده | |
آن سینه، که جای شوق باشد | او را تو بنان در آگنیده | |
در خانهی مردمان، ز شهوت | هم چشمت و هم دهان خزیده | |
چون خرمگسان بخورده در دم | هر شهد که صد مگس بریده | |
خرمای حرام ظالمان را | در شبچره چون مویز چیده | |
برکنده ز هر تنی قبا، لیک | هم بر تن خویشتن تنیده | |
خامی تو به شاخ بر، ولی ما | افتاده چو میوهی رسیده | |
تو منصب مهتری گرفته | ما رندی و عاشقی گزیده | |
تو صفهی زرق درگشاده | ما صافی عشق درکشیده | |
من نوش سخن بر تو برده | وز نیش تو عقربم گزیده | |
چون درفتد این عنان به دستت؟ | در هیچ رکاب نادویده | |
ای کبر تو خارهای هستی | در سینهی نیستان خلیده | |
چندان که تو آب خورده باشی | ما شربت خون دل چشیده | |
فردا بینی ترنج برجای | وانگاه تو دست خود بریده | |
تو در پی صید دیگرانی | وآن صید، که داشتی، رمیده | |
چون پیش قفس رسی بدانی : | کان مرغ بجاست، یا پریده؟ | |
این حق بشنو ز من، که این هست | حق گفته و اوحدی شنیده |