امیر خسرو دهلوی (گزیده از مجنون و لیلی)/گویندهی حکایت آن چنان کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (گزیده از مجنون و لیلی) (گویندهی حکایت آن چنان کرد) از امیر خسرو دهلوی |
' |
گویندهی حکایت آن چنان کرد | کان خسته چو باد پدر روان کرد | |
آمد به سرای خویش رنجور | نزدیک به مرگ و از خرد دور | |
مادر چو بدید حال فرزند | بگسست ز درد بندش از بند | |
بوسید، چو مادران، سرش را | تر کرد به گریه پیکرش را | |
گه جامه درید بهر سامانش | گاه از مژه دوخت چاک دامانش | |
گریان نفسی به سر کشیدش | پس جامهی پاره بر کشیدش | |
شست از نم دیدگان نخستش | از مشک و گلاب باز شستش | |
وانگاه تنش چو نقش خامه | آراست به جبه و عمامه | |
زین لابه گری چو باز پرداخت | گرمی به سوی مطبخ خورش تاخت | |
آورد، ز راه مهربانی | مادر پختی، چنانکه دانی | |
میراند مگس ز روی خوانش | میداد نوا له در دهانش | |
مجنون، که درونه بر ز غم داشت، | زاندیشه کجا غم شکم داشت | |
میخورد ز بهر روی مادر | نی لقمه که شعلهای آذر | |
چون خود به قدر رغبت آن خورد | ما در سر سفره را بهم کرد | |
در پیش نشست و زار بگریست | گفتا که: به است مرگ ازین زیست | |
مپسند که در چنین زمانی | سوزد به غمی گسسته جانی | |
به گر ننهی، اگر توانی | بر من ستمی، بدین گرانی | |
مردانه قدم بر اری از گل | بندی به خدای خویشتن دل | |
کاری که به صبر بر گشادند | بار دگرش گره ندادند | |
ما هم ز پیت، چنانچه دانیم | جهدی بکنیم، تا توانیم! | |
مجنون، ز در و نه پر آذر، | بگریست به درد، پیش مادر | |
گفت: ای گهر مرا خزینه | پرورده مرا، چون جان به سینه | |
پند تو که عافیت پسندست | چون داروی تلخ سودمندست | |
لیکن، چو ببرد، دیوم از هوش | دیوانه به بندگی نهد گوش | |
یا نقد مرا به دامن آرید | یا دست ز دامنم بدارید! | |
مادر، چو شناخت سر کارش | کز دست شدست اختیارش | |
غمخوارهی او شد از سر درد | میسوخت به درد و غم همی خورد | |
روزی که دو سه برگ کار پرداخت | و اسباب عروس یک به یک ساخت | |
پس گفت به پیرخانه تا زود | پیرانه دود ز بهر مقصود |