امیر خسرو دهلوی (گزیده از مجنون و لیلی)/آغاز سخن به نام شاهی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (گزیده از مجنون و لیلی) (آغاز سخن به نام شاهی) از امیر خسرو دهلوی |
' |
آغاز سخن به نام شاهی | کار است چو چرخ بارگاهی | |
سازندهی گوهر شب افروز | روزی دهی جانور شب و روز | |
دیباچه گشای باغ و بستان | گویا کن بلبلان به دستان | |
کاین قصهی محنت از غمینی | بر سیم بری و نازنینی | |
یعنی ز من خراب رنجور | نزدیک تو ای ز مردمی دور | |
بگذر ز من عتاب روزی، | چندم ز عتاب تلخ، سوزی؟ | |
من خود زمانه در هلاکم | تو نیز مکش به خون و خاکم | |
اکنون که ز دست شد عنانم، | از طعنه چه میزنی سنانم؟ | |
با تو به دلم، دگر نگنجد | حقا که خیال در نگنجد | |
باد، ار چه گل آردم، ز کویت | گل ننگرم از برای رویت | |
خواهم شب تیره با تو شینم | تا سایه برابرت نبینم | |
با جز تو چه کار، تا تو هستی؟! | در قبله، خطاست بتپرستی | |
عشق، از دو صنم بود عنان تاب | چون دین ز توجهی دو محراب | |
تا یک سر مو بود به جایت | یک مو نکشم سر از هوایت | |
اینجا من و دلستانم آنجاست | آنجاست دلم، که جانم آنجاست | |
گر کرد، سپهر بیطریقم | تهمت زدهی دگر رفیقم | |
نی خواهش دل مرا بران داشت | کز قبله به بت نظر توان داشت | |
بنشاند مرا چنین بر آذر | حکم پدر و رضای مادر | |
مهری که به سینه داشت رویم، | بر روی پدر چگونه گویم؟ | |
آن یار که، جز تو، در کنارست | سروست و مرا درخت خارست | |
چشمت چو کند به روی من ناز | در روی تو، دیده چون کنم باز؟ | |
هر چند، به عقد بود جفتم | نادیده رخش، طلاق گفتم | |
گر بود نظر به دل فروزی | دیدار توام مباد روزی | |
در سر نکنم دویی همهگاه | گر سر دو کنی به تیغ کین خواه | |
ممن به وفا دو روی نبود | ور هست یگانه گوی نبود | |
بر من چه کشی، بخشم، شمشیر؟ | من خود شدهام ز جان خود سیر! | |
بیدار، برای آخرین خواب | چون اشتر عید و گاو قصاب | |
امروز که بدین خراشم | تو نیز مزن به دور باشم | |
جان، حیف بود بهای این غم، | آخر غم تست، چون زنم کم | |
هر جا که کنم نشست یا خاست | چون در نگرم، غم تو آنجاست | |
شبها ز غمت بسوز من کیست؟ | من دانم و شب، که روز من چیست | |
در خواب، چو دامن تو گیرم | بیدار شوم، ولی بمیرم | |
بر خاک در تو سنگسارم | ور سنگ طلب کنی، ندارم | |
تو فارغ و دل بسی فغان زد | بر ماه طپانچه چون توان زد | |
آسوده، که با فراغ دل زیست | او کی داند که سوز من چیست! | |
باغی که خزان ندیده باشد | برگ و گلش آرمیده باشد | |
شاهین که دهد کلنگ را خم | از رنج دلش کجا خورد غم؟! | |
بر کشتن من چو کامکاری | مردار شدن چرا گذاری؟ | |
شد سوخته جان نا شکیبم | تا کی به زبان دهی فریبم | |
بس ابر که تند سر برآرد | آواز دهد ولی نبارد | |
بر بیگنه آنگه شد ستم سنج | آخر بود از ندامتش رنج | |
آن گرگ بود نه آدمی زاد | کز خوردن آدمی شود شاد | |
فریاد که خوردیم همه خون | زین فتنه، خلاص چون بود چون؟ | |
بردار ز مطرح هلاکم! | افتاده، رها مکن به خاکم؟! | |
چون ثبت شد آنچه بود شایان | وان نامهی درد شد به پایان | |
تاریخ فراق یاورش کرد | عنوان سرشک بر سرش کرد | |
بسپرد به قاصد سبک سیر | ت ابستد و بر پرید چون طیر | |
برد آن ورق و به نازنین داد | غنچه به کنار یاسمن یاسمین داد | |
چون نامه بدید ماه بی صبر | از نومیدی گریست چون ابر | |
از پوزش و عذر بیکرانش | تسکین تمام یافت جانش | |
از خواندن نامه چون بپرداخت | تعویذ گلوی خویشتن ساخت |