امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین)/چو قیصر دید ز اوج پایهی خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین) (چو قیصر دید ز اوج پایهی خویش) از امیر خسرو دهلوی |
' |
چو قیصر دید ز اوج پایهی خویش | چنان خورشید اندر سایهی خویش | |
به تاج و تخت دادش سرفرازی | کمر در بست در مهان نوازی | |
پس از چندی به خویشی مژده دادش | به دامادی کله بر سر نهادش | |
ز قد مریمش نخلی ببر داد | وزان نخل ترش خرمای تر داد | |
چو دریا لشکری دادش فرا پیش | که بنشاند غبار دشمن خویش | |
خبر بردند بر بهرام سر کش | که خسرو میرسد چون کوه آتش | |
دو لشکر روی در رو باز خوردند | به کوشش بازوی کین باز کردند | |
سنان جاسوسی دلها نموده | زبانی داده و جانی ربوده | |
ز تیر اندازی زنبورک از دور | مشبک سینهها چونخان زنبور | |
نی ناوک نوای زار میکرد | نوای او به دلها کار میکرد | |
خدنگ از سینه دل میکرد غارت | کمان میکردش از ابرو اشارت | |
باستقبال مرگ از تیغ خوردن | همی شد پای کوبان سر ز گردن | |
جگرها از بلارک چاک میشد | به گردون بانگ چاکا چاک میشد | |
به گرمی تو سنان چون برق گشته | میان آب و آتش غرق گشته | |
شده خسرو به کین جوشانتر از نیل | چو کوه آهنین بر کوههی پیل | |
به پیرامن بزرگان سپاهش | ز چشم بد به آهن بسته راهش | |
بزرگ امید با رای فلک تاب | نهاده چشم در چشم سطرلاب | |
چو طالع را زمانی دید فرخ | به پیل شاه کرد از فرخی رخ | |
به شه گفتا که دولت را ثباتست | بران پیلت که دشمن پیلماتست | |
روان شد پیل شه با سرفرازی | به یک شه پیل برد از خصم بازی | |
چو خود را در تزلزل دید بهرام | به برد آن زلزله از جانش آرام | |
گریزان میشد و خسرو به دنبال | رونده سرکش و جوینده قتال | |
مخالف گشت روزی قوت باد | همه کشتی زره یک جانب افتاد | |
بدینسان تا رسید از جنبش تیز | به انطاکیه در سر حد پرویز | |
خبر بر شاه رفت از معبر آب | که روزی بر درامد زود بشتاب | |
طلبکاران روان گشتند دل شاد | به سوی گنج باد آورد چون باد | |
ز در یا بر کشیدند آن خزینه | چو لولو ز آب و باده ز ابگینه | |
ملک بنشست روزی خرم و شاد | به بخشش گنج باد اور بگشاد | |
سخن گویان سخن را تازه کردند | ثناها را بلند آوازه کردند | |
فراوان ریخت از لولوی منشور | به دامان بزرگ امید و شاپور | |
نوا سازی که بودش بار بد نام | نوایی ساخت آن روز آبگین فام | |
نهاد از زخمه چو نبرزد تمامش | نوای گنج باد آورد نامش | |
چو در مجلس نوازش کردش از عود | براورد از دماغ عاشقان دود |