امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین)/به نام آنکه تن را نور جان داد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین) (به نام آنکه تن را نور جان داد) از امیر خسرو دهلوی |
' |
به نام آنکه تن را نور جان داد | خرد را سوی دانایی عنان داد | |
سلام من که دل در دام دارم | غلامم لیک خسرو نام دارم | |
نیم از یاد تو یک لحظه خاموش | فراموشیم گوئی شد فراموش | |
نه خوش دارد شراب لاله رنگم | نه در گیرد به گوش آواز چنگم | |
صراحی وار در مجلس زبونم | که لب بر خنده و دل پر ز خونم | |
توئی کت نگذرد پر دل که روزی | برین در مستمندی داشت سوزی | |
بلی اینست رسم آدمیزاد | که دور افتاده را دیر آورد یاد | |
ولی من گو چه صد فرسنگ دورم | چو بینی روز تا شب در حضورم | |
چنان نزدیک تو گشتم ز حد پیش | که صد فرسنگ دور افتادم از خویش | |
نه از کوی تو زان برتافتم چهر | که دل بی میل شد یا طبع بی مهر | |
ولی چون دیدمت کز من ملولی | نکردم چون گران جانان فضولی | |
به چشم افشاندم از خاک درت نور | وزان در همچو چشم بد شدم دور | |
چو دیدم خود ترا حاجت همین بود | گلت را مرغ دیگر در کمین بود | |
به صد رغبت شدی با او یگانه | مرا هم خود برون کردی ز خانه | |
اگر جز با منی راضیست رایت | رضا دادیم ما هم با رضایت | |
شود با هر که خواهد آشنا دل | دلست این جنگ نتوان کرد با دل | |
مبارک باد کن خود را ز خسرو | به عشق تازه و هم خوابهی نو | |
ز لعلت شربتی کو را به کام است | حلالش باد اگر بر ما حرام است | |
اگر تو وقف او کردی همه چیز | نصیب خود بحل کردیم ما نیز | |
ولی زانگونه هم با او مشو شاد | که ناری ز آشنایان کهن یاد |