امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین)/به تاریخ عجم دانندهی راز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین) (به تاریخ عجم دانندهی راز) از امیر خسرو دهلوی |
' |
به تاریخ عجم دانندهی راز | چنین کرد این حکایت را سرآغاز | |
که چون خورشید هرمز رفت در خاک | کشید اکلیل خسرو سر بر افلاک | |
جهان را خسرو از سر کار نو کرد | کرم را در جهان بازار نو کرد | |
به ترتیب جهان بودی شب و روز | گهی لشکر کش و گه مجلس افروز | |
چنان آراست ملک از دانش و داد | که شهر آسوده گشت و کشور آباد | |
مقیمان زمین زان مهربانی | همه مشغول عیش و کامرانی | |
باشگ و ناله کس ننمودی آهنگ | مگر چشم صراحی و رگ چنگ | |
بجز چو بین که در ره خار بودش | وزو پای مراد افگار بودش | |
نبود از کین دران فرخنده ایام | کس آهن دلت را ز چو بینه بهرام | |
از او او رنگ هرمز را نوی بود | که هرمز را سپهداری قوی بود | |
چو هرمز سوی خاقانش فرستاد | به کوشش ملک خاقان داد بر باد | |
رسید اندر مداین باده و گیر | کشیده پور خاقان را به زنجیر | |
گلو بسته بسی میر ولایت | غنیتمهای چینی بی نهایت | |
چو آن فیروزمندی دید از و شاه | تغیر یافت اندر خاطرش راه | |
ز غیرت کرد طعن بی کرانش | نوید پنبه داد و دوکدانش | |
ازین وحشت که بر بهرام ره یافت | چو وحشی جست و روی از مردمی تافت | |
ز طاعتگه به عصیان دور میبود | گهی پیدا گهی مستور میبود |