امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)/شب چو وداع مه و سیاه کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات) (شب چو وداع مه و سیاه کرد) از امیر خسرو دهلوی |
' |
شب چو وداع مه و سیاه کرد | صبح دم از مهر قبا پاره کرد | |
کوکبهی شرق سوی شرق تافت | لشکر مغرب سوی مغرب شتافت | |
سرور مشرق به وداع پسر | گریه کنان کرد ز دریا گذر | |
خاص شد از بهر وداع دو شاه | چو تره بایستهی آرام گاه | |
خلوت ازین گونه که محرم نبود | هیچ کس از خلوتیان هم نبود | |
آنچه بد از مصلحت ملک راز | یک بد گر هر دو نمودند باز | |
از پس آن ، هر دو به پا خاستند | عذر بدو نیک همی خواستند | |
خسته پدر از دل پرخون و ریش | دست در آورد به دلبند خویش | |
ناله همی کرد که ای جان من | جان نه ازان دگری ، زان من ! | |
چون تو شدی دل ز که جوید ترا ؟ | وین به که گویم، که بگوید ترا ؟ | |
آه ! که صبر ازدل و تن میرود | خون من از دیدهی من میرود | |
چون شعب ناله ز غایت گذشت | گریه و زاری ز نهایت گذشت | |
یک نفسی زان نمط از هوش رفت | کش سر فرزند ز آگوش رفت | |
وان خلف پاک هم از درد دل | خاک ره از گریه همی کرد گل | |
بسته دل و جان به وفای پدر | دیده همی سود به پای پدر | |
اشک فشانان به دل دردناک | مردمک دیده فتاده به خاک | |
هر دو به جان شیفتهی یک دگر | دوخته بودند نظر با نظر | |
روی بهم کرده چنین تا بدبر | هیچ نگشتند ز دیدار سیر | |
عاقبت الا مر دران اتفاق | چونکه ندیدند گزیر از فراق | |
هر دو رخ خون شده عناب رنگ | یک دگر آغوش گرفتند تنگ | |
رفت پدر پای بکشتی نهاد | دیده روان از مژه طوفان کشاد | |
گریه کنان با دل بریان خویش | کشتی خود خود راند به طوفان خویش | |
او شده زین سو پسر دردمند | آه برآورد به بانگ بلند | |
گریه همی کرد زمانی دراز | سوی پدرداشته چشم نیاز | |
رانده همی از مژه سیلاب خون | تاز نظر کشتی شه شد برون | |
دید چو خالی محل از شاه خویش | رخش روان کرد به بنگاه خویش | |
رفت به لشکر در خرگاه بست | وامد و شد را ازمیان راه بست | |
جامه به فریاد و فغان میدرید | جامه رها کن تو که، جان میدرید |