امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)/دگر گفت کامروز در هر دیار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات) (دگر گفت کامروز در هر دیار) از امیر خسرو دهلوی |
' |
دگر گفت کامروز در هر دیار | غزل کوی گشته ست بیش از شمار | |
همه کس به یک قسم درماندهاند | ز قسم دگر بی خبر ماندهاند | |
ندانیم کس را به طبع و سرشت | که یک شعر تحقیق داند نوشت | |
دگر گفت: سعدی نه از کس کم است | که موج غزل هاش در عالم است | |
دگر گفت: کزوی شناسی به است | که بت سوزی از بت شناسی به است | |
دگر گفت: کز راه خوانندگی | زند هر کسی لاف دانندگی | |
ولی ما کسی را سخن در نهیم | کزو مایه صد گونه گوهر نهیم | |
بر اوضاع ابداع قادر بود | صدور حکم را مصادر بود | |
گرش نظم وگر نثر باید نگاشت | نگارد بدان سان که باید نگاشت | |
به مطبوع و مصنوع جادو بود | دقایق درو موی در مو بود | |
همه نو کند سبکهای سخن | که کرباس نو به ز خز کهن! | |
چو هر کس به مقدار خود گفت چیز | در افشان شد از لب جهان شاه نیز | |
که از نکته بیزان دانش سکال | بدین گونه ما را رسیده ست حال: | |
که در عهد خود هر سخن گستری | که خاص کسی بود در کشوری | |
به مقدار ترتیب گفتار خویش | مثالی که بست از نمودار خویش | |
چو منعم سخن را خریدار بود | سخن لاجرم نیز بسیار بود | |
به قیمت خریدند حرف سیاه | بهای شبه گوهر آمد ز شاه | |
نمطهای خاقانی مدح سنج | نه پنهانست کش چون فشاندند گنج | |
همان عنصری کاو سخن پیش برد | بهر نظم صد بدره زر بیش برد | |
مثل شد ز فردوسی نامدار | به شهنامه گنجینهی سهل بار | |
چو این بود رسم گرانمایگان | که دادند گنجی بهر شایگان | |
نه مازان بزرگان به همت کمیم! | کز ایشان علم بود ما عالمیم! | |
خدا داده زانها که در عالم است | به گنجینهی ما چه مایه کم است؟؟ | |
به خواهنده بخشش چرا کم دهیم؟! | اگر دست شد، هر دو عالم دهیم! | |
نبوده است شاهی به زیر فلک | که ده لک دهد سکه یابیست لک | |
نخست آن جهان شاه داد این صلا | که او بود دنیا و دین را علای | |
دهش بیش از اندازه زو گشت عام | ولیکن شد از من که قطبم تمام! |