دیوان شمس/رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم
نسخهٔ تاریخ ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۲۰ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | دیوان شمس (غزلیات) (رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم) از مولوی |
' |
رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم در بیخودی مطلق با خود چه نیک شادم چشمم بدوخت دلبر تا غیر او نبینم تا چشمها به ناگه در روی او گشادم با من به جنگ شد جان گفتا مرا مرنجان گفتم طلاق بستان گفتا بده بدادم مادر چو داغ عشقت می دید در رخ من نافم بر آن برید او آن دم که من بزادم گر بر فلک روانم ور لوح غیب خوانم ای تو صلاح جانم بیتو چه در فسادم ای پرده برفکنده تا مرده گشته زنده وز نور رویت آمد عهد الست یادم از عشق شاه پریان چون یاوه گشتم ای جان از خویش و خلق پنهان گویی پری نژادم تبریز شمس دین را گفتم تنا کی باشی تن گفت خاک و جان گفت سرگشته همچو بادم