دیوان شمس/چگونه برنپرد جان چو از جناب جلال

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۵:۰۰ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (چگونه برنپرد جان چو از جناب جلال)
از مولوی
'


چگونه برنپرد جان چو از جناب جلال خطاب لطف چو شکر به جان رسد که تعال در آب چون نجهد زود ماهی از خشکی چو بانگ موج به گوشش رسد ز بحر زلال چرا ز صید نپرد به سوی سلطان باز چو بشنود خبر ارجعی ز طبل و دوال چرا چو ذره نیاید به رقص هر صوفی در آفتاب بقا تا رهاندش ز زوال چنان لطافت و خوبی و حسن و جان بخشی کسی از او بشکیبد زهی شقا و ضلال بپر بپر هله ای مرغ سوی معدن خویش که از قفص برهید و باز شد پر و بال ز آب شور سفر کن به سوی آب حیات رجوع کن به سوی صدر جان ز صف نعال برو برو تو که ما نیز می‌رسیم ای جان از این جهان جدایی بدان جهان وصال چو کودکان هله تا چند ما به عالم خاک کنیم دامن خود پر ز خاک و سنگ و سفال ز خاک دست بداریم و بر سما پریم ز کودکی بگریزیم سوی بزم رجال مبین که قالب خاکی چه در جوالت کرد جوال را بشکاف و برآر سر ز جوال به دست راست بگیر از هوا تو این نامه نه کودکی که ندانی یمین خود ز شمال بگفت پیک خرد را خدا که پا بردار بگفت دست اجل را که گوش حرص بمال ندا رسید روان را روان شو اندر غیب منال و گنج بگیر و دگر ز رنج منال تو کن ندا و تو آواز ده که سلطانی تو راست لطف جواب و تو راست علم سال