دیوان شمس/من پای همی‌کوبم ای جان و جهان دستی

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۱۱ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (من پای همی‌کوبم ای جان و جهان دستی)
از مولوی
'


من پای همی‌کوبم ای جان و جهان دستی ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی ای مست مکش محشر بازآی ز شور و شر آن دست بر آن دل نه ای کاش دلی هستی ترک دل و جان کردم تا بی‌دل و جان گردم یک دل چه محل دارد صد دلکده بایستی بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی آن باد بهاری بین آمیزش و یاری بین گر نی همه لطفستی با خاک نپیوستی از یار مکن افغان بی‌جور نیامد عشق گر نی ره عشق این است او کی دل ما خستی صد لطف و عطا دارد صد مهر و وفا دارد گر غیرت بگذارد دل بر دل ما بستی با جمله جفاکاری پشتی کند و یاری گر پشتی او نبود پشت همه بشکستی دامی که در او عنقا بی‌پر شود و بی‌پا بی‌رحمت او صعوه زین دام کجا خستی خامش کن و ساکن شو ای باد سخن گر چه در جنبش باد دل صد مروحه بایستی شمس الحق تبریزی ماییم و شب وحشت گر شمس نبودی شب از خویش کجا رستی