حافظ (غزلیات)/گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
نسخهٔ تاریخ ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۵:۰۶ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | حافظ (غزلیات) (گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد) از حافظ |
' |
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختیم در این آرزوی خام و نشد به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم به رغبت خویشش کمینْغلام و نشد پیام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دُردی کشیمْ نامْ و نشد رواست در بر اگر میطپد کبوتر دل که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد به کوی عشق مَنِه بیدلیلِ راه قدم که من به خویش نمودم صد اِهتِمام و نشد فِغان که در طلب گنجنامهی مقصود شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر در آن هوس که شود آن نگارْ رامْ و نشد