دیوان شمس/دی سحری بر گذری گفت مرا یار

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۳:۰۹ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (دی سحری بر گذری گفت مرا یار)
از مولوی
'


دی سحری بر گذری گفت مرا یار شیفته و بی‌خبری چند از این کار چهره من رشک گل و دیده خود را کرده پر از خون جگر در طلب خار گفتم کی پیش قدت سرو نهالی گفتم کی پیش رخت شمع فلک تار گفتم کی زیر و زبر چرخ و زمینت نیست عجب گر بر تو نیست مرا بار گفت منم جان و دلت خیره چه باشی دم مزن و باش بر سیمبرم زار گفتم کی از دل و جان برده قراری نیست مرا تاب سکون گفت به یک بار قطره دریای منی دم چه زنی بیش غرقه شو و جان صدف پر ز گهر دار