تفاوت میان نسخه‌های «دیوان شمس/هوسی است در سر من که سر بشر ندارم»

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله)
 
 
خط ۷: خط ۷:
 
| یادداشت =
 
| یادداشت =
 
}}
 
}}
 +
{{شعر}}
 
{{ب|هوسی است در سر من که سر بشر ندارم|من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم}}
 
{{ب|هوسی است در سر من که سر بشر ندارم|من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم}}
 
{{ب|دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی|من از او بجز جمالش طمعی دگر ندارم}}
 
{{ب|دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی|من از او بجز جمالش طمعی دگر ندارم}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۵:۰۰

' دیوان شمس (غزلیات) (هوسی است در سر من که سر بشر ندارم)
از مولوی
'


هوسی است در سر من که سر بشر ندارم من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم
دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی من از او بجز جمالش طمعی دگر ندارم
کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم
سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم
سفری فتاد جان را به ولایت معانی که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم
ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم
چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم
بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم
تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم