نظامی (خسرو و شیرین)/چو شد معلوم کز حکم الهی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (چو شد معلوم کز حکم الهی) از نظامی |
' |
چو شد معلوم کز حکم الهی | به هرمز برتبه شد پادشاهی | |
به فرختر زمان شاه جوانبخت | بدارالملک خود شد بر سر تخت | |
دلش گر چه به شیرین مبتلا بود | به ترک مملکت گفتن خطا بود | |
ز یک سو ملک را بر کار میداشت | ز دیگر سو نظر بر یار میداشت | |
جهان را از عمارت داد یاری | ولایت را ز فتنه رستگاری | |
ز بس کافتادگان را داد میداد | جهان را عدل نوشروان شد از یاد | |
چو از شغل ولایت باز پرداخت | دگرباره بنوش و ناز پرداخت | |
شکار و عیش کردی شام و شبگیر | نبودی یک زمان بیجام و نخجیر | |
چو غالب شد هوای دلستانش | بپرسید از رقیبان داستانش | |
خبر دادند کاکنون مدتی هست | کز این قصر آن نگارین رخت بر بست | |
نمیدانیم شاپورش کجا برد | چو شاهنشه نفرمودش چرا برد | |
شه از نیرنگ این گردنده دولاب | عجب در ماند و عاجز شد درین باب | |
ز شیرین بر طریق یادگاری | تک شبدیز کردش غمگساری | |
بیاد ماه با شبرنگ میساخت | به امید گهر با سنگ میساخت |