نظامی (خسرو و شیرین)/چو خسرو دید کان معشوق طناز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (چو خسرو دید کان معشوق طناز) از نظامی |
' |
چو خسرو دید کان معشوق طناز | ز سر بیرون نخواهد کردن آن ناز | |
فسونی چند با خواهش بر آمود | فسون بردن به بابل کی کند سود | |
بلابه گفت کای مقصود جانم | چراغ دیده و شمع روانم | |
سرم را بخت و بختم را جوانی | دلم را جان و جان را زندگانی | |
چو گردون با دلم تا کی کنی حرب | به بستوی تهی میکن سرم چرب | |
به عشوه عاشقی را شاد میکن | مبارک مردهای آزاد میکن | |
نبینی عیب خود در تند خوئی | بدینسان عیب من تا چند گوئی | |
چو کوری کو نبیند کوری خویش | به صد گونه کشد عیب کسان پیش | |
ز لعل این سنگها بیرون میفکن | به خاک افکندیم در خون میفکن | |
هلاکم کردی از تیمار خواری | عفاک الله زهی تیمار داری | |
شب آمد برف میریزد چو سیماب | ز یخ مهری چو آتش روی برتاب | |
مکن کامشب ز برفم تاب گیرد | بدا روزا که این برف آب گیرد | |
یک امشب بر در خویشم بده بار | که تا خاک درت بوسم فلکوار | |
به زانوی ادب پیشت نشینم | بدوزم دیده وانگه در تو بینم | |
ره آنکس راست در کاشانه تو | که دوزد چشم خود در خانه تو | |
مدان آن دوست را جز دشمن خویش | که یابی چشم او بر روزن خویش | |
بر آنکس دوستی باشد حلالت | که خواهد بیشی اندر جاه و مالت | |
رفیقی کو بود بر تو حسدناک | به خاکش ده که نرزد صحبتش خاک | |
مکن جانا به خون حلق مرا تر | مدارم بیش ازین چون حلقه بر در | |
عذابم میدهی وان ناصوابست | بهشت است این و در دوزخ عذابست | |
بهشتی میوهای داری رسیده | به جز باغ بهشتش کس ندیده | |
بهشت قصر خود را باز کن در | درخت میوه را ضایع مکن بر | |
رطب بر خوان رطبخواری نه بر خوان | سکندر تشنه لب بر آب حیوان | |
درم بگشای و راه کینه دربند | کمر در خدمت دیرینه دربند | |
و گر ممکن نباشد در گشادن | غریبی را یک امشب بار دادن | |
برافکن برقع از محراب جمشید | که حاجتمند برقع نیست خورشید | |
گر آشفته شدم هوشم تو بردی | ببر جوشم که سر جوشم تو بردی | |
مفرح هم تو دانی کرد بر دست | که هم یاقوت و هم عنبر ترا هست | |
لبی چون انگبین داری ز من دور؟ | زبان در من کشی چون نیش زنبور؟ | |
مکن با این همه نرمی درشتی | که از قاقم نیاید خار پشتی | |
چنان کن کز تو دلخوش باز گردم | به دیدار تو عشرت ساز گردم | |
قدم گر چه غبارآلود دارم | به دیدار تو دل خشنود دارم | |
و گر بر من نخواهد شد دلت راست | به دشواری توانی عذر آن خواست | |
مکن بر فرق خسرو سنگ باری | چو فرهادش مکش در سنگ ساری | |
کسی کاندازد او بر آسمان سنگ | به آزار سر خود دارد آهنگ | |
شکست سرکنی خون بر تن افتد | قفای گردنان بر گردن افتد | |
گذر بر مهر کن چون دلنوازان | به من بازی مکن چون مهرهبازان | |
نه هر عاشق که یابی مست باشد | نه هر کز دست شد زان دست باشد | |
گهی با من به صلح و گه به جنگی | خدا توبه دهادت زین دو رنگی | |
سپیدی کن حقیقت یا سیاهی | که نبود مار ماهی مار و ماهی | |
شدی بدخو ندانم کاین چه کین است | مگر کایین معشوقان چنین است | |
مرا تا بیش رنجانی که خاموش | چو دریا بیشتر پیدا کنم جوش | |
ترا تا پیشتر گویم که بشتاب | شوی پستر چو شاگرد رسن تاب | |
مزن چندین جراحت بر دل تنگ | دلست این دل نه پولاد است و نه سنگ | |
به کام دشمنم کردی نه نیکوست | که بد کاریست دشمن کامی ای دوست | |
بده یک وعده چون گفتار من راست | مکن چندین کجی در کار من راست | |
به رغم دشمنان بنواز ما را | نهان میسوز و میساز آشکارا | |
به شور انگیختن چندین مکن زور | که شیرین تلخ گردد چون شود شور | |
بکن چربی که شیرینیت یارست | که شیرینی به چربی سازگارست | |
ترا در ابر میجستم چو مهتاب | کنونت یافتم چون ابر بیآب | |
چراغی عالم افروزنده بودی | چو در دست آمدی سوزنده بودی | |
گلی دیدم ز دورت سرخ و دلکش | چو نزدیک آمدی خود بودی آتش | |
عتاب از حد گذشته جنگ باشد | زمین چون سخت گردد سنگ باشد | |
نه هر تیغی بود با زخم هم پشت | نه یکسان روید از دستی ده انگشت | |
توانم من کز اینجا باز گردم | به از تو با کسی دمساز گردم | |
ولیکن حق خدمت میگزارم | نظر بر صحبت دیرینه دارم |