دیوان شمس/جان خاک آن مهی که خداش است مشتری

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۲۲ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (جان خاک آن مهی که خداش است مشتری)
از مولوی
'


جان خاک آن مهی که خداش است مشتری آن کس ملک ندید و نه انسان و نی پری چون از خودی برون شد او آدمی نماند او راست چشم روشن و گوش پیمبری تا آدمی است آدمی و تا ملک ملک بسته‌ست چشم هر دو از آن جان و دلبری عالم به حکم او است مر او را چه فخر از این چون آن او است خالق عالم به یک سوی بحری که کمترین شبه را گوهری کند حاشا از او که لاف برآرد ز گوهری آن ذره است لایق رقص چنان شعاع کو گشت از هزار چو خورشید و مه بری آن ذره‌ای که گر قدمش بوسد آفتاب خود ننگرد به تابش او جز که سرسری بنما مها به کوری خورشید تابشی تا زین سپس زنخ نزند از منوری درتاب شاه و مفخر تبریز شمس دین تا هر دو کون پر شود از نور داوری