دیوان شمس/برست جان و دلم از خودی و از هستی

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۰۲ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (برست جان و دلم از خودی و از هستی)
از مولوی
'


برست جان و دلم از خودی و از هستی شدست خاص شهنشاه روح در مستی زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه زهی بلند که جان گشت در چنین پستی درست گشت مرا آنچ می‌ندانستم چو در درستی آن مه مرا تو بشکستی چو گشت عشق تو فصاد و اکحلم بگشاد بجستم از خود و گفتم زهی سبک دستی طبیب فقر بخست و گرفت گوش مرا که مژده ده که ز رنج وجود وارستی ز انتظار رهیدی که کی صبا بوزد نه بحر را تو زبونی نه بسته شستی ز شمس تبریز این جنس‌ها بخر بفروش ز نقدهاش چو آن کیسه بر کمر بستی