دیوان شمس/ای بداده دیده‌های خلق را حیرانیی

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۰۱ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (ای بداده دیده‌های خلق را حیرانیی)
از مولوی
'


ای بداده دیده‌های خلق را حیرانیی وی ز لشکرهای عشقت هر طرف ویرانیی ای مبارک چاشتگاهی کفتاب روی تو عالم دل را کند اندر صفا نورانیی دم به دم خط می‌دهد جان‌ها که ما بنده توایم ای سراسر بندگی عشق تو سلطانیی تا چه می‌بینند جان‌ها هر دمی در روی تو وز چه باشد هر زمانیشان چنین رقصانیی از چه هر شب پاسبان بام عشق تو شوند وز چه هر روزی بودشان بر درت دربانیی این چه جام است این که گردان کرده‌ای بر جان‌ها آب حیوان است این یا آتشی روحانیی این چه سر گفتی تو با دل‌ها که خصم جان شدند این چه دادی درد را تا می‌کند درمانیی روستایی را چه آموزید نور عشق تو تا ز لوح غیب دادش هر دمی خط خوانیی شمس تبریزی فروکن سر از این قصر بلند تا بقایی دیده آید در جهان فانیی