دیوان شمس/اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی) از مولوی |
' |
اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی | وگر ما را همیخواهی چرا تندی نمیخندی | |
کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه | بدین سرکای نه ساله نداند کرد خرسندی | |
بخند ای دوست چون گلشن مبادا خاطر دشمن | کند شادی و پندارد که دل زین بنده برکندی | |
چو رشک ماه و گل گشتی چو در دلها طمع کشتی | نباشد لایق از حسنت که برگردی ز پیوندی | |
خوشا آن حالت مستی که با ما عهد میبستی | مرا مستانه میگفتی که ما را خویش و فرزندی | |
پیاپی باده میدادی به صد لطف و به صد شادی | که گیر این جام بیخویشی که باخویشی و هشمندی | |
سلام علیک ای خواجه بهانه چیست این ساعت | نه دریایی و دریادل نه ساقی و خداوندی | |
نه یاقوتی نه مرجانی نه آرام دل و جانی | نه بستان و گلستانی نه کان شکر و قندی | |
خمش باشم بدان شرطی که بدهی می خموشانه | من از گولی دهم پندت نه ز آنک قابل پندی |