دیوان شمس/از زنگ لشکر آمد بر قلب لشکرش زن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (از زنگ لشکر آمد بر قلب لشکرش زن) از مولوی |
' |
از زنگ لشکر آمد بر قلب لشکرش زن | ای سرفراز مردی مردانه بر سرش زن | |
چون آتش آر حمله کو هیزم است جمله | از آتش دل خود در خشک و در ترش زن | |
گر بحر با تو کوشد در کین تو بجوشد | آتش کن آب او را در در و گوهرش زن | |
هر تیر کز تو پرد هفت آسمان بدرد | ای قاب قوس تیری بر پشت اسپرش زن | |
هر کس که بیسر آید تو دست بر سرش نه | و آن کس که باسر آید تو زخم خنجرش زن | |
جانی که برفروزد در عشق تو بسوزد | خواهی که تازه گردد در حوض کوثرش زن | |
از لعل می فروشت سرمست کن جهان را | بستان ز زهره چنگش بر جام و ساغرش زن | |
ای شمس حق تبریز هر کس که منکر آید | از جذب نور ایمان در جان کافرش زن |