دیوان شمس/آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من) از مولوی |
' |
آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من | ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من | |
زین سو بگردان یک نظر بر کوی ما کن رهگذر | برجوش اندر نیشکر ای چشمه حیوان من | |
خواهم که شب تاری شود پنهان بیایم پیش تو | از روی تو روشن شود شب پیش رهبانان من | |
عشق تو را من کیستم از اشک خون ساقیستم | سغراق می چشمان من عصار می مژگان من | |
ز اشکم شرابت آورم وز دل کبابت آورم | این است تر و خشک من پیدا بود امکان من | |
دریای چشمم یک نفس خالی مباد از گوهرت | خالی مبادا یک زمان لعل خوشت از کان من | |
با این همه کو قند تو کو عهد و کو سوگند تو | چون بوریا بر می شکن ای یار خوش پیمان من | |
نک چشم من تر می زند نک روی من زر می زند | تا بر عقیقت برزند یک زر ز زرافشان من | |
بنوشته خطی بر رخت حق جددوا ایمانکم | زان چهره و خط خوشت هر دم فزون ایمان من | |
در سر به چشمم چشم تو گوید به وقت خشم تو | پنهان حدیثی کو شود از آتش پنهان من | |
گوید قوی کن دل مرم از خشم و ناز آن صنم | اول قدح دردی بخور وانگه ببین پایان من | |
بر هر گلی خاری بود بر گنج هم ماری بود | شیرین مراد تو بود تلخی و صبرت آن من | |
گفتم چو خواهی رنج من آن رنج باشد گنج من | من بوهریره آمدم رنج و غمت انبان من | |
پس دست در انبان کنم خواهنده را سلطان کنم | مر بدر را بدره دهم چون بدر شد مهمان من | |
هر چه دلم خواهد ز خور ز انبان برآرم بیخطر | تا سرخ گردد روی من سرسبز گردد خوان من | |
گفتا نکو رفت این سخن هشدار و انبان گم مکن | نیکو کلیدی یافتی ای معتمد دربان من | |
الصبر مفتاح الفرج الصبر معراج الدرج | الصیر تریاق الحرج ای ترک تازی خوان من | |
بس کن ز لاحول ای پسر چون دیو می غرد بتر | بس کردم از لاحول و شد لاحول گو شیطان من |