جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار)/پیری از نور هدا بیگانه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار) (پیری از نور هدا بیگانه) از جامی |
' |
پیری از نور هدا بیگانه | چهره پر دود، ز آتشخانه | |
کرد از معبد خود عزم رحیل | میهمان شد به سر خوان خلیل | |
چون خلیل آن خللش در دین دید | بر سر خوان خودش نپسندید | |
گفت: «با واهب روزی، بگرو! | یا ازین مائده برخیز و برو!» | |
پیر برخاست که: «ای نیکنهاد! | دین خود را به شکم نتوان داد!» | |
با لب خشک و دهان ناخورد | روی از آن مرحله در راه آورد | |
آمد از عالم بالا به خلیل | وحی کای در همه اخلاق جمیل! | |
گرچه آن پیر نه در دین تو بود | منعاش از طعمه نه آیین تو بود | |
عمر او بیشتر از هفتادست | که در آن معبد کفر افتادهست | |
روزیاش وانگرفتم روزی | که: نداری دل دیناندوزی! | |
چه شود گر تو هم از سفرهی خویش | دهیاش یک دو سه لقمه کم و بیش؟ | |
از عقب داد خلیل آوازش | گشت بر خوان کرم دمسازش | |
پیر پرسید که: «ای لجهی جود! | از پی منع، عطا بهر چه بود؟» | |
گفت با پیر، خطابی که رسید | و آن جگر سوز عتابی که شنید | |
پیر گفت: « آنکه کند گاه خطاب | آشنا را پی بیگانه عتاب، | |
راه بیگانگیاش چون سپرم؟ | ز آشناییش چرا برنخورم؟» | |
رو در آن قبلهی احسان آورد | دست بگرفتاش و ایمان آورد |