اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/یوسف ما را به چاه انداختند

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۱۵ توسط Farhad (گفتگو | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) (یوسف ما را به چاه انداختند)
از اوحدی مراغه‌ای
'


یوسف ما را به چاه انداختند گرگ او را در گناه انداختند
و آنگه از بهر برون آوردنش کاروانی را به راه انداختند
از فراق روی او یعقوب را سالها در آه آه انداختند
چون خریداران بدیدندش ز جهل در بها سیم سیاه انداختند
شد به مصر و از زلیخا دیدنش باز در زندان شاه انداختند
خواب زندان را چو معنی باز یافت تختش اندر بارگاه انداختند
شد پس از خواری عزیز و در برش خلعت« ثم اجتباه» انداختند
تا نبیند هر کسی آن ماه را برقعی بر روی ماه انداختند
چون گواه انگشت بر حرفش نهاد زخم بر دست گواه انداختند
حال سلطانیش چون مشهور شد جست و جویی در سپاه انداختند
دشمنش را از هوای سرزنش صاع در آب و گیاه انداختند
قرعه‌ی خط بشارت بردنش بر بشیر نیک خواه انداختند
باز با قوم خودش کردند جمع جمله را در عزو جاه انداختند
این حکایت سر گذشت روح تست کش درین زندان و چاه انداختند
اوحدی چون باز دید این سرو گفت سر او را با اله انداختند